صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

داداش کوچولوها

90 - پر پرواز

سالهای پیش وقتی که هنوز نه صحبت همسری بود و نه پسری دردانه , عزیزی از بستگان گفت بچه ها به سنی که میرسند خودت باید بزنیشون تا برن و پرواز رو یاد بگیرن. و حالا من مادر شمه ای از سخن ایشون رو درک میکنم و گرچه هنوز تشنه ی بودن کنار پسرکم تا به خواب رفتنش هستم یک هفته ای است که بعد از خواندن دو کتاب و گذاشتن یه قصه برای گوش دادن اتاقش رو ترک میکنم تا به خواب بره. امشب گفت میشه اینجا بشینی پیشم اما امان از پایی که برای استقلال پیداکردن جگرگوشه ات باید روی دلت بذاری و بگی نه!!  و وقتی برمیگردی تا بهش سر بزنی میبینی فرشته ات فرشته وار و معصوم خوابیده  این قصه برای پروسه ی غذا خوردن هم مکرر است وقتی پسرکمان عادت کرده مثل گنجشککی ...
19 اسفند 1391

89- نیازمندیهای سه

عجب سن عجیبی است این سه سالگی که درست بعد از دمیدن به شمع شماره سه , کلهم خلقیات این عضو عزیز سه ساله ما چنان به هم ریخته که گویی آدم جدید وارد خونه شده... به کلی کمک و همفکری نیازمندیم   ...
12 اسفند 1391

87 - و اینک سه سالگی

  بالاخره بعد از چندین ماه انتظار تولد با طرحهای مختلفی که هر روز خود پسرک برای کیک و تزیینات و کادوی تولدش ارائه میداد روز تولد رسید. اما به دلیل بی خوابی همش گریان بود و حتی وفتی برای گرفتن کیک با پدرش رفت داخل ماشین خوابش برد و وقتی برگشت دلش همچنان ابری بووود تا زمانی که فشفشه بازی شروع شد و لب آقا صدرا خندون شد ولی حیف که فشفشه بازی بعد از مراسم کیک و کادو و ... بود. تولد مبارک هدیه ی ارزشمند و زیبای خدا    ...
11 اسفند 1391

86- من رو دست کم نگیررر

مادر کمی در حال تمیز کاری خونه ی مامان مریم است که از سفر مکه برمی گردن و نحوه ی کار با تی اونها رو بلد نیست و سخت درگیر با اون که پسر کوچکش از راه میرسه دسته تی رو میگیره و میگه اینطوریه .... و نگاه عاقل اندر ... او به مادرش و خنده های قهقه ی مادر و پدر از این کار پسرک.   به بابا محمدش میگه تولدت کیه , جواب میده که من تولد ندارم و صدرا میگه چراا ناراحت نباش خدا به تو هم تولد داده غصه نخور خودم برات جشن میگیرم    به شکم مادر نزدیک میشه و یوااش میگه داداشی دیگه برام کتاب نمی فرستی؟؟ من اون کتابم رو رنگ کردمااا ...
9 اسفند 1391

84- دفتر چه و مهر پدر

روز یکشنبه صدرا به خاطر سرما خوردگی و دوشنبه برای معاینه چشم هاش به دکتر مراجعه کردیم , شب وفتی به خونه برگشتیم , مادر و پدر در حال صحبت داخل اتاقشون بودن , صدرا می آد و از مادر دفترچه بیمه ی خودش رو میگیره و دون دون از اتاق میره تو حال و بعد کمتر از یه دقیقه صدای آی آی پدر که به سمت صدرا میرفت بلند شد.  بلهههه آقا پسر ما دفترچه بیمه اش رو روی پاش گذاشته و مهر پدر به دست داشت داخل دفترش رو به روش پزشکانی که دیده بود ممهور میکرد.
8 اسفند 1391

85- مدل جدید تو نقاشی

با تشکر بسیاااار از مامان مهرناز گل عزیز( http://mehrnaznazi.blogfa.com  ) به خاطر مطالب خیلی خوبش. خیلی ها میدونن که صدرا بسیار نقاشی کشیدن رو دوست داره و ساعات زیادی از روز مشغول کشیدن و رنگ کردن و .... مامان مهرناز جون از زبان معلمشون تو کلاس پیشنهاد داده بود که امکان نقاشی کردن تو شرایط مختلف رو برای کوچولوها فراهم کنیم از جمله چسبوندن کاغذ زیر شیشه ی میز , یا دیوار , یا کمی بالاتر از قد فسقلا تا با پریدن نقاشی کنن. که ما کاغذی زیر میزمون چسکوندیم ( به قول صدرا) و مدت مدیدی پسرک ما سرگرم بود و تقاضای صفحات سفید تازه به همون سبک  میکرد. این هم ماهی پسرک ماست  ...
8 اسفند 1391

83- ترفند های پدرانه برای انجام کارها

نمیدونم چرا دستشویی رفتن برای بچه ها اینقدر کار مشکلیه - نه تنها تو صدرا بلکه تو بچه های دیگه هم این مقاومت رو دیدم.  خلاصه که آقای پدر برای صدرا توضیح داد که دلیل اینکه تو کلیه اش سنگ درست شده بود و بابا کلی درد کشید اینه که دیر خودش رو به دسشویی رسونده و از اون به بعد تا پدر میگه آی کلیه ام صدرا به سمت دستشویی میدوه...   تا صدرا میگه که من این غذا رو نمی خورم پدر میگه خودم همه رو میخورم و آقا پسر به خاطر اینکه کسی به مالکیتش تعرض نکنه غذاش رو کااامل میخوره. پدر میوه رو پوست کنده میذاره تو یخچال و میگه من اینا رو میذارم ولی کسی نخوره هاااا و صدرا بدو بدو به خیال اینکه حواس پدر نیست یه تکه از میوه رو برمیداره و یه گوشه قایم...
8 اسفند 1391

82- ما و آبرنگ بازی

یکی از کارایی که ما با آبرنگ کردیم رنگ کردن صابون حمام آقا پسر بود   و  دو تا دستمال کاغذی رو برداشتیم , با قلم موی آغشته به آبرنگ ضربه ی کوچکی به دستمال میزدیم و به تماشای جریان رنگ ها توی دستمال می نشستیم, بعد هم دستمالامون شدند دو تا ماهی که توی لگن آب شنا میکردند, و آقا صدرا انقدر با این دو تا ماهی تو آب بازی کردن تا توی آّب محو شدند..     راستی حدس بزنید واژه ی جایگزین صدرای ما برای ماکارانی چیه؟؟ ...... واژه ی بسیار دلنشین و صدرا ساز : هورت کشان!!! کلا خیلی تو واژه سازی متبحره یه بار به جای مهد گفت : کوچک دونی! و دیشب هم وقتی مامان مریم صدرا صداش کرد گفت من الان صدرا نیستم که آقای سازکارم ( ...
8 اسفند 1391

79- خوب تمیز نبود

پسرک با مادر رفتن منزل مامان نسرین , بعد از ناهار مادر در اتاقی مشغول استراحت و پسرک هم بعد از کمی بازی میره حمام , مامان نسرین هم سرگرم کاراهای خودش میشه وقتی می آد سری به پسر بزنه میبینه که پسر شلنگ آب رو گرفته و داره آب می پاشه داخل راهروی خونه ( خارج از حمام ) وقتی ازش میپرسه چرا این کار رو کردی میگه خوب خونتون کثیف بود شستم . و شب وقتی داشت راجعه به دسته گلش با پدرش حرف میزد گفت این جاها رو نشستمس ( منظورش هال خونه)  پدر : چرا خوب؟؟ پسر: آخه شلنگش کوچیک بود تا اینجا نیاومد    ...
8 اسفند 1391

80- کلاس جدید در بادبادک

کلاس جدید ما در موسسه بادبادک به نام ساخت و سازه که ظاهرا قراره که تو هر جلسه با وسایل متنوع کارهای مختلف انجام بدیم , که این فعالیت ها خیلی مورد علاقه پسر کوچولوی ماست. دیروز سه شنبه اولین جلسه بود , صدرا خیلی ذوق دیدن خاله شیرین رو داشت و بالاخره داخل کلاس رفتیم و کلاس با بازی عمو زنجیر باف و ما گلیم ما سنبلیم شروع شد, که چون جو کلاس جدید بود پسر ما زیاد تمایلی به بازی کردن نشون نداد ؛ اما بعدش خاله شیرین به همه بچه ها یه مقوای بزرگ داد , بچه ها روی مقوا دراز کشیدن و مامانا دورشون رو کشیدن و با تکه پارچه و چیزهای مختلف تبدیل شد به یه عروسک قد خود بچه ها که گل دسته ها کل یک ساعت رو تمام و کمال مشغول عروسک هاشون بودند و کلی ذوق داشتن برای ...
8 اسفند 1391